بی حرمتی عایشه به رسول الله .صلی علیه و آله
نعمان بن بشیر صحابی روایت میکند که: ابوبکر از رسولخدا صلی الله و علیه و آله اجازه ورود خواست، پس شنید که سر و صدای عایشه بلند است و میگوید: به خدا قسم! میدانم که علی (علیه السلام) را بیشتر از من و پدرم دوست داری، دو بار یا سه بار این را گفت. ابوبکر اجازه خواست و داخل شد و خود را به عایشه رساند و گفت: ای دختر فلانه نشنوم صدایت را بر رسولخدا صلی الله و علیه و آله بلند کنی. پیامبر آرزوی مرگ عایشه را داشت عایشه میگوید: رسولخدا (صلی الله و علیه و آله) از بقیع برگشت و بر من وارد شد و من سرم درد میکرد، و من میگفتم: ای وای سرم، پس رسولخدا(صلی الله و علیه و آله) فرمود: ای عایشه بلکه من باید بگویم ای وای سرم. سپس فرمود: چه ضرری به تو میرسید اگر قبل از من میمردی و من تو را غسل میدادم و کفن میکردم و بر تو نماز میخواندم و دفنت میکردم. رسولخدا محکم با مشت به سینه عایشه زدند عایشه می گوید: یکی ازشبهایی که نوبت من بود پیامبر به اتاقم بیاید، من خود را به خواب زده بودم، نعلینش را کنده وعبایش را انداخت و روی رختخواب درازکشید، وقتی دید من خوابم، به آرامی برخاست و آرام در را بازکرد وبیرون رفت ودر را بست و رفت، من هم لباس پوشیدم وبه دنبالش رفتم، تا به بقیع رسید، دیدم که سه باردست بلند کرد و پس ازمدتی بازگشت و من برگشتم، تند تند می رفت من هم تند تند رفتم دوید من هم دویدم و قبل از او به خانه رسیدم و خود را به خواب زدم،!! انگار فهمیده بود گفت: عایشه ترا چه شده؟ چرا نفس نفس میزنی؟ گفتم هیچ چیزی نشده! گفت: میگی یا خداوند لطیف خبیر برایم خبر دهد؟ من هم به او گفتم پدر و مادرم به فدایت بله من بودم، با تمام قدرت مشتی به سینه ام کوبید که به عقب پرتاب شدم و گفت: تو چراچنین می پنداری که خدا وپیامبرش برتو ظلم روا می دارند؟ نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesآذر 1391آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 بهمن 1390 بهمن 1389 Authorsرضا مقیمی باغملکیLinks
شوری سنج اب اکواریوم
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |